یاد بود فرهاد



شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۱ فرهاد مهراد این بزرگ موسیقی پاپ ایران در گذشت .
بعضی ها گفتند او جمعه فوت کرده است .
نمی دانم ولی شنبه روز بدی بود روز بی حوصلگی وقت خوبی که می شد غزلی تازه بگی .
و او دور از وطن و در غربت غزل خداحافظی را گفت .
چگونه می شود از فرهاد گفت و دچار اندوه نشد .
اندوهی که با صدای او در دل ما جا گرفت و جاودانه شد.
در سالهای فعالیت هنری ، او ۱۲ ترانه خواند که اشعار نیمی از آنها توسط
شهیار قنبری و نیم دیگر سروده احمد شاملو سیاوش کسرائی و ایرج جنتی عطائی است
مضمون مشترک همه این ترانه ها برآشفتگی بر وضع موجود است
خستگی ، بیهودگی ، نا امیدی ، تلخی ، بی هویتی و دلواپسی و آینده ای تلخ و مبهم ،
همه محصول همان دوران هستند که فرهاد ما را به کینه و نفرت به آنها فرا می خواند .
روزا با هم دیگه فرقی ندارن بوی کهنگی می دن تمومشون ن ن ن .
اگرچه او کم کار کرد اما گزیده کار کرد و صدایش را به هر شعر موزونی ،ناموزون نکرد .
و این حرفی است که نمی توان برای هر کسی زد .
صدای فرهاد یکی از نمادهای شهر تهران بود .
فرهاد برای آنانی که او را دوست دارند نه فقط یک صدا که مجموعه ای است از تصاویر ذهنی
در کنار خاطراتی فراموش نشدنی از دورانی که خدا کند پس از ما هیچ ایرانی دیگری با آن مواجه نشود .
دهه نفرینی شصت که هنر کشی و هنرمند کشی یک ارزش بود .
وضعیتی که صدای او و بسیاریدیگر را در گلو حبس کرده بودند .
آری دورانی تلخ بود چون صدای فرهاد .
آیئنه میگه تو همونی که یروزمی خواستی خورشید و بادست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده داری بی صدا تو قلبت می میری
و در انتها مرگ
جماعت من دیگه حوصله ندارم به خوب امید و از بد گله ندارم
گرچه از دیگرون فاصله ندارم کاری با کار این قافله ندارم
مرگی آرام در دیاری غریب و با آرزوی او و حسرت ما برای بازگشت پیکر او .
آیئنه می شکنه هزار تیکه میشه
ولی باز تو هر تیکش عکس منه
و در آخر ما مانده ایم که در هفته های خاکستری می گوییم
گفنتی ها کم نیست ...