ضحاك مار به دوش


اولين باروقتي كودك بودم داستان ضحاك مار به دوش را شنيدم .
انساني كه شانه هايش را شيطان بوسيده بود و بر جاي آن بوسه ها ،

مارهايي روييده بود . و ضحاك براي تغذيه مارهاي روي شانه اش
نياز به مغز سر جوانان داشت .
در همان زمان سخت تحت تاثير قرار گرفتم و درذهن خود

داثم ضحاك را تصور مي كردم .
اما اگر بخواهم حثبقت را بگويم تا همين چند ماه اخير معناي حقيقي و

راستين اين داستان را درنيافته بودم و اينقدر ملموس درك نكرده بودم .
در دوراني زندگي مي كنم كه انساني ضحاك گونه براي حفظ موقعيت خود

نياز به ريختن خون جوانان پيدا كرد .
براي چند صباحيي بيشتر ماندن در قدرت دستان خود را به خون جوانان پاك ،

آلوده ساخت و به مارهاي قدرت خود خون داد تا بتوانند دوام آورند .
گاهي فكر ميكنم فردوسي چه انسان بزرگي بوده كه چنين تمثيل شگفتي را

در بيش از هزار سال پيش براي نسل هاي بعد از خود ساخت و چه زيبا
ضحاك هاي زمان را رسوا ساخت .



1 comments:

البته این نشان میدهد در گذشته های قبل از 1000 سال پیش وبعد نیز جنایت وخونخواری وخفقان ودیکتا توری وبرخورد با دگر اندیشان به سبک زمانهای خود بوده وخواهد بود وچنین مجریانی از تاریخ درس نمیگیرند وروشنگرانی همچون فردوسی که امروز به لحاظ وجود تکنولوزی پیشرفته وجودشان کم نیست هدفشان اگاهی دادن به ملتها برای مبارزه با حکام جائر زمان خوداست وظاهرا این امر سلسه وار ادامه خواهد داشت و علیرغم وجود چنین روشنگرانی حکومتهای الترناتیو باز بعد از کوتاه مدتی با افشاگران جدیدی روبرو میشوند

» نظر شما؟